جدول جو
جدول جو

معنی چشم بینا - جستجوی لغت در جدول جو

چشم بینا
(چَ / چِ مِ)
چشم روشن و بیننده. (آنندراج) :
فکر کن شکر بگو بین که کف خاکی را
چشم بینا دل دانا و زبان گویا داد.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چشم بینا
(چَ / چِ)
کسی که چشم او دور را خوب بیند و تیزچشم باشد. دوربین، بیناچشم. روشن بین. عاقبت بین. دورنگر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بیمار
تصویر چشم بیمار
چشم نیم بسته و خمارآلود که شاعران آن را به زیبایی وصف کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِشْ / شِ)
ظاهراً کسی که بدیدار با دیگری آشنا باشد:
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یکدم مرا باش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم نیم بسته ای که بر جمال و نیکویی معشوق بیفزاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) :
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی (از آنندراج).
چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو.
میرمحمد علی رایج (از آنندراج).
، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.
شفائی (از آنندراج).
، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی از دهستان قنقری پایین (اسفلا) بخش بوانات و سرجهان شهرستان آباده که در 54 هزارگزی باختر سوریان و 5 هزارگزی خاور راه شوسۀ اصفهان به شیراز واقع است. کوهستانی و معتدل است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه محی. محصولش غلات، چغندر و عدس. شغل اهالی زراعت و قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خر مهره ای که جهت دفع چشم نظر برگردن آویزند، خر مهره ای که جهت دفع چشم نظر برگردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی